ای که مهجوری عشاق روا میداریتشنه بادیه را هم به زلالی دریابدل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکنساغر ما که حریفان دگر مینوشندای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توستتو به تقصیر خود افتادی از این در محرومحافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند |
|
عاشقان را ز بر خویش جدا میداریبه امیدی که در این ره به خدا میداریبه از این دار نگاهش که مرا میداریما تحمل نکنیم ار تو روا میداریعرض خود میبری و زحمت ما میداریاز که مینالی و فریاد چرا میداریسعی نابرده چه امید عطا میداری |