.:: حافظ::.

حافظا تا تو نباشی عاشقی دردیست دیرین

.:: حافظ::.

حافظا تا تو نباشی عاشقی دردیست دیرین

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینیبه خدایی که تویی بنده بگزیده اوگر امانت به سلامت ببرم باکی نیستادب و شرم تو را خسرو مه رویان کردعجب از لطف تو ای گل که نشستی با خارصبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنمباد صبحی به هوایت ز گلستان برخاستشیشه بازی سرشکم نگری از چپ و راستسخنی بی​غرض از بنده مخلص بشنونازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهادسیل این اشک روان صبر و دل حافظ بردتو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل          ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینیکه بر این چاکر دیرینه کسی نگزینیبی دلی سهل بود گر نبود بی​دینیآفرین بر تو که شایسته صد چندینیظاهرا مصلحت وقت در آن می​بینیعاشقان را نبود چاره بجز مسکینیکه تو خوشتر ز گل و تازه​تر از نسرینیگر بر این منظر بینش نفسی بنشینیای که منظور بزرگان حقیقت بینیبهتر آن است که با مردم بد ننشینیبلغ الطاقه یا مقله عینی بینیلایق بندگی خواجه جلال الدینی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد