-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 اسفندماه سال 1386 12:30
این سایت شامل:کلیات حافظ | غزلیات حافظ و فال حافظ به صورت فال دستی و اتوماتیک است و برای مراجعه به بخشهای مختلف وب سایت یکی از موضوعات و تصاویر زیر را انتخاب کنید با تشکر ۰ ۰
-
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:58
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد امروز که بازارت پرجوش خریدار است چون شمع نکورویی در رهگذر باد است آن طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی لب...
-
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:57
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش شاید که به آبی فلکت دست نگیرد جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو هر جا که روی زود پشیمان به درآیی آدم صفت از روضه...
-
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:57
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دیشب گله زلفش با باد همیکردم صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست ای درد توام درمان در بستر ناکامی در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم فکر خود و رای...
-
سلامی چو بوی خوش آشنایی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:56
سلامی چو بوی خوش آشنایی درودی چو نور دل پارسایان نمیبینم از همدمان هیچ بر جای ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا عروس جهان گر چه در حد حسن است دل خسته من گرش همتی هست می صوفی افکن کجا میفروشند رفیقان چنان عهد صحبت شکستند مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع بیاموزمت کیمیای سعادت مکن حافظ از جور دوران شکایت بدان مردم دیده روشنایی...
-
به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:56
به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی امید هست که منشور عشقبازی من سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید زمام دل به کسی دادهام من درویش در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند مرا که از رخ او ماه در شبستان است فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب درر ز شوق برآرند ماهیان...
-
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:56
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی دل که آیینه شاهیست غباری دارد کردهام توبه به دست صنم باده فروش نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان جویها بستهام از دیده به دامان که مگر کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست سخن غیر مگو با من معشوقه پرست این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت گر مسلمانی...
-
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:55
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب کلک تو خوش نویسد در شان یار و اغیار ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت ساقی بیار آبی از چشمه خرابات عمریست پادشاها کز می...
-
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:55
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان بر در میکده رندان قلندر باشند خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای سر ما و در میخانه که طرف بامش قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل تو دم فقر ندانی زدن از دست مده حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار گفت بازآی که دیرینه این درگاهی پرتو...
-
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:54
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی در مکتب حقایق پیش ادیب عشق دست از مس وجود چو مردان ره بشوی خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر از پای تا سرت همه نور خدا شود وجه خدا اگر شودت منظر نظر بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود گر در سرت هوای وصال است حافظا تا راهرو نباشی...
-
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:54
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی یعنی بیا که آتش موسی نمود گل مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد این قصه عجب شنو از بخت واژگون خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد میخواند دوش درس مقامات معنوی تا از...
-
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:53
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار روی جانان طلبی آینه را قابل ساز گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی دلق آلوده...
-
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:53
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی به خدایی که تویی بنده بگزیده او گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست شیشه بازی سرشکم نگری از چپ و راست سخنی بیغرض از بنده مخلص بشنو نازنینی چو تو پاکیزه دل...
-
سحرگه ره روی در سرزمینی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:52
سحرگه ره روی در سرزمینی که ای صوفی شراب آن گه شود صاف خدا زان خرقه بیزار است صد بار مروت گر چه نامی بینشان است ثوابت باشد ای دارای خرمن نمیبینم نشاط عیش در کس درونها تیره شد باشد که از غیب گر انگشت سلیمانی نباشد اگر چه رسم خوبان تندخوییست ره میخانه بنما تا بپرسم نه حافظ را حضور درس خلوت همیگفت این معما با قرینی که...
-
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:52
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی چوگان حکم در کف و گویی نمیزنی این خون که موج میزند اندر جگر تو را مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا ترسم کز این چمن نبری آستین گل در آستین جان تو صد نافه مدرج است ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک حافظ برو که بندگی پادشاه وقت اسباب جمع داری و کاری نمیکنی باز ظفر به دست و شکاری...
-
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:51
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی حالیا فکر سبو کن که...
-
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:51
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی دردمندان بلا زهر هلاهل دارند رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم دیده ما چو به امید تو دریاست چرا نقل هر جور که از خلق کریمت کردند بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی شرط انصاف نباشد که...
-
صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:50
صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی در بحر مایی و منی افتادهام بیار خون پیاله خور که حلال است خون او ساقی به دست باش که غم در کمین ماست می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت ساقی به بینیازی رندان که می بده برگ صبوح ساز و بده جام یک منی می تا خلاص بخشدم از مایی و منی در کار یار باش که کاریست کردنی مطرب نگاه دار همین ره...
-
نوش کن جام شراب یک منی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:50
نوش کن جام شراب یک منی دل گشاده دار چون جام شراب چون ز جام بیخودی رطلی کشی سنگسان شو در قدم نی همچو آب دل به می دربند تا مردانه وار خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر تا بدان بیخ غم از دل برکنی سر گرفته چند چون خم دنی کم زنی از خویشتن لاف منی جمله رنگ آمیزی و تردامنی گردن سالوس و تقوا بشکنی خویشتن در پای معشوق افکنی
-
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:49
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی من این مقام به دنیا و آخرت ندهم هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد بیا که رونق این کارخانه کم نشود ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن ببین در آینه جام نقش بندی غیب از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ فراغتی و کتابی و گوشه چمنی...
-
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:49
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است امید در کمر زرکشت چگونه ببندم یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی به مردمی نه به فرمان چنان بران...
-
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:48
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام گویی بدهم کامت و جانت بستانم چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند چون اشک بیندازیش از دیده مردم چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی چون سوسن...
-
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:48
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست خیال چنبر زلفش...
-
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:47
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی کام بخشی گردون عمر در عوض دارد باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت محتسب نمیداند این قدر که صوفی را با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت میروی و مژگانت...
-
احمد الله علی معدله السلطان
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:47
احمد الله علی معدله السلطان خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند جلوه بخت تو دل میبرد از شاه و گدا برشکن کاکل ترکانه که در طالع توست گر چه دوریم به یاد تو قدح میگیریم از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت سر عاشق که نه خاک در معشوق بود ای نسیم سحری خاک در یار...
-
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:46
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق بیا که خرقه من گر چه رهن میکدههاست حدیث چون و چرا درد سر دهد ای دل طبیب راه نشین درد عشق نشناسد دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است نمیکنم گلهای لیک ابر رحمت دوست چرا به یک نی قندش نمیخرند آن کس...
-
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:46
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق دل...
-
انت روائح رند الحمی و زاد غرامی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:42
انت روائح رند الحمی و زاد غرامی پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت بیا به شام غریبان و آب دیده من بین اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر بسی نماند که روز فراق یار سر آید خوشا دمی که درآیی و گویمت به سلامت بعدت منک و قد صرت ذائبا کهلال و ان دعیت بخلد و صرت ناقض عهد امید هست که زودت به بخت نیک ببینم چو سلک در خوشاب است شعر...
-
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:41
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته ز رهم میفکن ای شیخ به دانههای تسبیح سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت بگشای تیر مژگان و بریز خون...
-
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 15:40
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی روزها رفت که دست من مسکین نگرفت روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است یار من چون بخرامد به تماشای چمن آن حریفی که شب و روز می صاف کشد حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد گر چه ماه رمضان است بیاور جامی زلف شمشادقدی ساعد سیم...