ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهیکلک تو بارک الله بر ملک و دین گشادهبر اهرمن نتابد انوار اسم اعظمدر حکمت سلیمان هر کس که شک نمایدباز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهیتیغی که آسمانش از فیض خود دهد آبکلک تو خوش نویسد در شان یار و اغیارای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزتساقی بیار آبی از چشمه خراباتعمریست پادشاها کز می تهیست جاممگر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتددانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینانجایی که برق عصیان بر آدم صفی زدحافظ چو پادشاهت گه گاه میبرد نام |
|
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهیصد چشمه آب حیوان از قطره سیاهیملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهیبر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهیمرغان قاف دانند آیین پادشاهیتنها جهان بگیرد بی منت سپاهیتعویذ جان فزایی افسون عمر کاهیو ای دولت تو ایمن از وصمت تباهیتا خرقهها بشوییم از عجب خانقاهیاینک ز بنده دعوی و از محتسب گواهییاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهیگر حال بنده پرسی از باد صبحگاهیما را چگونه زیبد دعوی بیگناهیرنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی |