طفیل هستی عشقند آدمی و پریبکوش خواجه و از عشق بینصیب مباشمی صبوح و شکرخواب صبحدم تا چندتو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کارهزار جان مقدس بسوخت زین غیرتز من به حضرت آصف که میبرد پیغامبیا که وضع جهان را چنان که من دیدمکلاه سروریت کج مباد بر سر حسنبه بوی زلف و رخت میروند و میآیندچو مستعد نظر نیستی وصال مجویدعای گوشه نشینان بلا بگرداندبیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسنطریق عشق طریقی عجب خطرناک استبه یمن همت حافظ امید هست که باز |
|
ارادتی بنما تا سعادتی ببریکه بنده را نخرد کس به عیب بیهنریبه عذر نیم شبی کوش و گریه سحریکه در برابر چشمی و غایب از نظریکه هر صباح و مسا شمع مجلس دگریکه یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دریگر امتحان بکنی می خوری و غم نخوریکه زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سریصبا به غالیه سایی و گل به جلوه گریکه جام جم نکند سود وقت بیبصریچرا به گوشه چشمی به ما نمینگریو از این معامله غافل مشو که حیف خورینعوذبالله اگر ره به مقصدی نبریاری اسامر لیلای لیله القمر |